سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داستان های کوچک

                                            دویدن

 

عمری در پی محبت دوید و هیچ نیافت.معنای عشق را درست نفهمیده بود.

 

                                 گلدان 

هر روز صبح که سرکار می آمد شاخه گلی با خود می آورد و در گلدان باریک شیشه ای می گذاشت.وقتی او رفت، گلدان را کنار بطری های خالی نوشابه گذاشتند.

                                فروش

تازه به خیابان زده بود که پیدایش کرد، آن را برداشت و راه افتاد.

شاید به درد خواهر کوچکش می خورد.تا عصر در خیابان ها چرخید

روسری را سرکرد و در جمعیت گم شد.

خوشش نمی آمد، اما چاره ای نداشت.

و آدامس فروخت.داشت غروب می شد ولی هنوز جعبه آدامس خالی نشده بود.از وقتی پسرک قد کشیده بود، کمتر می فروخت.باید راهی پیدا می کرد تا فروشش را بیشتر کند.به یاد چیزی افتاد که صبح پیدا کرده بود.

 


شب ها

دراین شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه ................... به جز اندوه وتنهایی کسی بامن نمی جوشه

کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه ................... نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه

از این سر گشتگی بیزارم و بیزار ....... ولی راه فراری نیست ازاین دیوار

برای این لب تشنه دریغا قطره آبی کو .....برای خسته چشم من دریغا جای خوابی کو

دراین سرداب ظلمت نور راهی کو .................................................در این اندوه غربت سر پناهی کو

کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه.................... نه همدرد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه

از این سر گشتگی بیزارم و بیزار ................................................ ولی راه فراری نیست از این دیوار


سنگین ترین بارش برف

به تازگی در مسکو برف سنگینی شهر را پوشانده که در 70

سال اخیر بی سابقه بوده است.بارش به صورتی است که

شهروندان بهتر است به جای راه رفتن از اسکی سورتمه

 .استفاده کنند دمای هوا در آن روز 15 درجه زیر صفر بود

بارش سنگین برف،تمام شهر را پوشانده و پیاده روها و راه

.ورود به خانه ها را بند آورده است

 

 


باز هم بخندیم

گذشتم از گذشتم .

فرصت ندارم دنبال فرصت بگردم.

آدم تنبل با بادکنک دنبل می زند.

خواستم سه شنبه را نگاه کنم از بام دو شنبه افتادم.

نامه دومش زودتر از نامه اولش به دستم رسید.

دو قلو بودن اما یکی شان بیشتر شبیه دیگری بود.

 


جرقه ها

باد، نفس آسمان است
وقتی دوچرخه ام زنگ زد در را برایش باز کردم
چون دیروز فردا باید می رفت، امروز راهی شد
برای خانه تکانی رستم را صدا زد
زرد آلو، بچه هلوی رنگ پریده است

شب

شبو با تک ستاره دوست دارم
گلی که نو بهاره دوست دارم
فقط دریا رو می خوام با غرورش
و خورشید و با اون دریای نورش
می خوام با آدما پیمان ببندم
که تا هستم همیشه من بخندم
اگر کاغذ بذاره، می نویسم
اگر چشمام بباره، می نویسم
منو از من نگیرین آدمک ها

بذارین زنده باشن شاپرک ها